دسته بندی علمی – پژوهشی : بررسی مفهوم رنج از دیدگاه بودا- قسمت ۱۰
1 min read
۱-۲٫ دیدگاه مولانا دربارهی سرچشمهی رنجها و شرهای عالم.
مولانا مانند هر مسلمان دیگری معتقد است که سرچشمهی همه خیرات و شرور، ذات باری تعالی است و برای شر هیچ منشأ دیگری در هستی وجود ندارد. با این اصل وی هر گونه نگرش ثنوی به مسأله شر را قاطعانه رد میکند.
از آنجا که عالم تجلّی خداست و اگر ادعا شود که هرچه را که به عنوان شر و رنج و محنت در این عالم آشکار میشود میتوان در نهایت به خود خدا یعنی سرچشمه خلقت برگرداند، از این رو پرسش از چرایی شر در این عالم یعنی پرسش از چرایی خلقت و پاسخ لایتناهی بودن خداوند در تجلیّاتش است. مولوی این مطلب را با تشبیه خداوند به نقّاش که هم میتواند نقشهای زیبا و هم زشت بکشد بیان میکند.[۱۷۹] همان طور که نقشهای زیبا نشانهی قدرت و حکمت اوست، زشتیها نیز نشان قدرت و چیره دستی او به شمار میرود، نه ضعف او.
ور تــو گویی هم بــدیها از وی است لیک آن نقصان فضل او کی است؟
این بــی دادن، کمـــــــال اوست هم من مثــالی گویمت ای محتشـم
کــرد نقــــاشی دو گونـــــه نقشها نقشهای صـاف و نقشی بی صفا
نقشِ یوسف کرد و حُورِ خوش سرشت نقش عفـریتـان و ابـلیسان زشت
هر دو گونـــه نقش استـــادی اوست زشتـــی او نیست آن رادی اوست
۳۹ـ ۲۵۳۵/۲
برای مؤمن هیچ امری شر نیست چه رنج باشد و چه خوشی. نگاه مؤمنانهی او هرچه میبیند تماماً لطف است. در مثنوی داستانهای بسیاری این مطلب را تأیید میکنند: جرأت ساحران فرعون بر قطع دست و پا، داستان شیخ اقطع و زنبیل بافتن او، جزع کردن شیخی بر مرگ فرزندان خود و داستان نابینا و مصحف، تنها مشتی از خروار است.[۱۸۰]
هرچه از تو یاوه گردد از قضا تو یقین دان که خریدت از بلا ۳۲۶۰/۳
گفت لاتَأسُوا علی مافاتِکُم اِنْ أتَی السِّرحانْ و أردَی شاتَکُم
کان بلا دفع بلاهای بزرگ وآن زیان منع زیانهای سُتُرگ ۶۵-۳۲۶۴/۳
و همچنین در جایی دیگر میفرماید:
تا بدانی که زیان جسم و مال سودِ جان باشد رهاند از وبال ۳۳۹۵/۳
هرچه مکروهست چون شد او دلیل سوی محبوبت حبیبست و خلیل ۸۰/۴
این جفای خلق با تو در جهان گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کند تا ترا ناچار رو آن سو کند ۲۲-۱۵۲۱/۵
در نزد عارف عاشق، غم و شادی یا رنج و لذّت تفاوتی با یکدیگر ندارد. زیرا وی به این باور رسیده است که ثمرهی رضا عشق است و هرچه از دوست رسد نیکوست:
عاشقم بر قهر و بر لطفش بِجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست ۷۳ ـ ۱۵۷۰/۱
و با چنین نگرشی در اوج بلا چیزی ورای لذّت نمیبیند و تمام هستی خویش را در حق فنا و مات مینماید:
در بلا هم میچشم لذات او مات اویم مات اویم مات او ۲۶۴۷/۲
دل که او بسته غم و خندیدنست تو مگو کو لایق آن دیدنست
آنک او بسته غم و خنده بود او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کو بی منتهاست جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت برتر ست بی بهار و بی خزان سبز و تر است ۴ ـ ۱۷۹۱/۱
مولانا صفات زشت و ناپسند را مرگ معنوی برای حیات طیبهی روح آدمی میداند و آن را کیمیایی میداند که به درستی انجام نگرفته و نتیجهی عکس داده است. به همین سبب به جای ارزش دادن به روح و جان آدمی، آن طلای ناب را به مس بی ارزش بی ایمانی و بی اعتقادی تبدیل کرده است.[۱۸۱] آدمی با کسب مقام رضا اگر عاشقانه در برابر ارادهی حق سر تسلیم فرود بیاورد و ارادهی خود را با ارادهی حق عجین نماید در حقیقت اوست که میتواند جهان را با تمام عظمتش تحت سلطهی خویش در بیاورد:
چون قضای حق رضای بنده شد حکم او را بندهی خواهنده شد
نی تکلف نی پی مزد و ثواب بلک طبع او چنین شد مستطاب
زندگی خود نخواهد بهر خود نی پی ذوق حیوه مستلذ
هر کجا امر قدم را مسلکیست زندگی و مردگی پیشش یکست
بهر یزدان میزید نی بهر گنج بهر یزدان میمُرَد نی از خوف رنج
هست ایمانش برای خواست او نی برای جنت و اشجار و جو
…بندهای کش خوی و خلقت این بود نی جهان بر امر و فرمانش رود
پس چرا لابه کند او یا دعا که بگردان ای خداوند این قضا ۱۶ ـ ۱۹۰۶/۳
انسان با چشیدن حلاوت مقام رضا است که در تمام امور، خویش را مقهور قدرت حق میداند و در رنجهایی که به او میرسد دست از لابه بر میدارد و قهر و لطف را از جانب حق یکی میشمارد:
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |