فلسفه تعلیم و تربیت از دیدگاه وجودگرایان
1 min read
هستی و دانش
کارل یاسپرس در اثر خود “خرد و هستی” مینویسد:
هستی در سنجش با دانستگی کلی، همانا آن بنیاد پنهان است که فرارونده بر او آشکار میگردد. بودنِ دربرگیرندهای که ماییم، تنها در نسبت با چیزی است که جز آن است. به همان سان که بودن من چون دانستگی، در رویارویی با یک موضوع است؛ به همان سان نیز تنها آنگاه چون هستی هستم که فرارونده را چون قدرتی بشناسم که تنها به یاری او میتوانم به راستی خود باشم. «دیگر» یا باشندهای است در جهان برای دانستگی کلی، و یا فرارونده است برای هستی. (Jaspers, 1956, 61)
هستی و خرد، دو نیرویی هستند که در ستیزه و در پی چیرگی بر یکدیگر میباشند؛ آنها وابستۀ هم، شرط تحول، روشنی، و واقعیت یافتن یکدیگرند. با آن که هیچگاه به صورت یک کل یگانه درنمیآیند، یگانگی هر کردار اصیلی از باهمی آنهاست.
خرد اگر از پیوند با هستی برخوردار نگردد، حتی اگر دارای بیشترین امکانها نیز باشد، سرانجام به یک اندیشیدنِ بیشور، به یک حرکت فقط مفهومیِ دانستگی، و به یک حرکت دیالکتیکی جان بدل خواهد شد و با پایین آمدن تا سطح سروکار داشتن با مفهومهایی که از هرگونه بنیاد تاریخی جدا شدهاند، از مقام حقیقی خود فرو خواهد افتاد.
از سوی دیگر، هستیِ بیبهره از یاری خرد، که تکیهگاهش بر احساسات، پیشامدها، انگیزههای نسنجیده، انگیزشهای سرشتی، و خواب و خیال است؛ سرانجامی جز خشونت کورکورانه و تبعیت از قانونهایی که بر این نیروهای کور فرمان میرانند، نخواهد داشت. (Jaspers,1956,68)
فلسفه تعلیم و تربیت از دیدگاه وجودگرایان
جهانبینی وجودگرایی با همه لوازم، پیامدها و عوارض خود بر همه ساحتهای فکری و عملی صاحبنظران و پیروان این مکتب سایه افکنده، به آن جهت میبخشد. تربیت در این نگاه چیزی جز همان اصل و مفهوم پرورش انسان برای شدن و حرکت در مسیر شدن نیست؛ اما آغاز و انجام این شدن به کسی و چیزی جز فرد و شخص انسانی تعلق ندارد. انسان از وجود و موجودیت خود آغاز میکند و سرانجام به خود بازمیگردد. انسان سرشت وجودی ویژه و ممتازی دارد که اجازه مییابد در عرصه وجود، موجودی برجسته و مطرح باشد؛ بدین معنا که هیچ موجودی مانند انسان در وجود مستغرق نیست؛ تا آنجا که هایدگر میگوید این تنها انسان است که از میان همه موجودات، اعم از خدا و صخرهها و نباتات و حیوانات و …، وجودش برجسته و متشخص است. دیگر موجودات به تبع وجود انسان متشخص میشوند؛ گرچه هستند، واقعی هم هستند؛ اما بدون وجود انسان گو اینکه وجود ندارند.
بدین ترتیب، همه اقدامها و تلاشهای تربیتی صورت میپذیرد تا انسان را آنگونه که هست بنمایاند و او را به آنچه که باید، برساند. اشکال اساسی این است که انسان در این سیر با مسئولیت خویش و تعهدی که به خویشتن و نه هیچ عامل دیگری دارد، محورِ هست و باید قرار میگیرد و فاصله بودن تا شدن را طی میکند. فلسفه تعلیم و تربیت بر این اساس جز گردش بر مدار «انسان از انسان»، «برای انسان» و «به سوی انسان» فرآیند دیگری نیست. (رهنمایی، 1388، 112)
به قول یاسپرس: آنچه انسان را از دیگر چیزهای جهان متمایز میکند این است که او چون یک کل هیچگاه نمیتواند موضوع شناسایی باشد، درست به همان سان که کلّ جهان نیز نمیتواند به صورت موضوع درآید. دانستن چیزهایی درباره انسان، شناختن انسان نیست؛ درست به همان سان که دانستن چیزهایی درباره جهان نیز شناختن جهان نیست. دانش فراگیر درباره انسان، چیزی نیست جز پندار خطا. (Jaspers,1963, 213)
آراء تربیتی و فلاسفه اگزیستانسیال
همان گونه که نلر[1] مینویسد: «نوشتههای فیلسوفان هستیگرا در باب تربیت به معنی دقیق کلمه اندک است. در این میان مارتین بوبر مستثناست. گابریل مارسل نیز به تواتر و به صورت گذرا به تعلیم و تربیت اشاره میکند. ژان پل سارتر معنی تربیتی ادبیات را تعریف میکند و کارل یاسپرس نیز کتابی با عنوان مفهوم دانشگاه نوشته است» (نلر، 1377، 80) در حقیقت غفلت اندیشهوران هستیگرا در باب تربیت، شگفتانگیز است. وقتی کسی در این نکته تعمیق کند که فلسفه هستیگرا به عنوان یک فلسفه زندگانی شخصی ناگزیر است در زمینه آموزش و پرورش، یعنی جریانی که در آن اشخاص یا ساخته میشوند و یا خود را میسازند، به شناختهایی نائل آید، موضوع بیشتر موجب اعجاب خواهد شد» (نلر، 1377، 80) در هر حال، منبع مطالعه برای بررسی نظر تربیتی این فیلسوفان بسیار محدود است و آنچه تا کنون نوشته شده بیشتر برداشتهایی است که از نظر ایشان درباره انسان و سرنوشت او شده است یا انتقاد و اعتراضی است که به شیوه تعلیم و تربیت کنونی دارند. (کاردان، 1388، 266)
تقدم وجود بر ماهیت در تعلیم و تربیت
در فلسفه تعلیم و تربیت، فلاسفه سنتی مسائلی را از قبیل ماهیت علم، حقیقت و معنا را در نظر دارند، در حالی که فیلسوف اگزیستانسیالیست علاقمند است بداند این امور از چه اهمیت تربیتی در زندگی روزمره افراد برخوردار است. (اوزمُن و کراور، 1387، 384)
سارتر اظهار میدارد که «وجود بر ماهیت مقدم است» و منظورش آن است که اگر در هنگام تولد واقعاً فاقد معنا هستیم، میتوانیم به شیوهای مناسب معنای خود را در جهان شکل بدهیم. به گفته سارتر اگر خدا یعنی علت اول وجود نداشته باشد، پس هیچ چیز وجود ندارد که ما را از آنچه میل داریم بشویم باز دارد، چون طبیعت یا ماهیت از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. همین مطلب را میتوان در مورد واقعیت مادی و علم بیان داشت، چون سارتر علم را از ابداعات انسان میداند که به خودی خود نه بهتر از بقیه ابداعات است و نه بدتر. بنابراین، وقتی به عقب باز میگردیم و خود را آن طور که واقعاً هستیم مینگریم، ملاحظه میکنیم که هیچ چیز ما را مجبور به انجام کاری نمیکند. چون تمام مجردات، قوانین و محدودیتها فقط و فقط ابداعات پوچ و بیمعنای انسان هستند. (اوزمُن و کراور، 1387، 391)
اراده و تعلیم و تربیت
تعلیم و تربیت اگزیستانسیالیستی تأکید بر مباحث اصحاب مدرسه نیست بلکه بر خلاقیت است؛ به این معنا که انسان میتواند افکاری مربوط به نیازها و مصالح شخصی خود ابداع کند. چون مردم به وجود آورنده همه اندیشهها هستند، این امر به همان میزان توجه را به افراد انسان معطوف میکند که به خود افکار، و اگر این حقیقت دارد که ما افکاری به وجود آوردهایم که در عمل مضر است، پس به همین ترتیب میتوانیم افکار جدیدی برای جایگزین کردن ابداع کنیم. (اوزمُن و کراور، 1387، 404) و چون انسان به علت خلق اندیشه تا این اندازه مهم است، عقیده دارند که تعلیم و تربیت باید توجه خود را بر واقعیت فرد انسان معطوف دارد. تعلیم و تربیت باید با انسان به عنوان یک موجود منحصر به فرد در جهان، و نه تنها خالق افکار بلکه یک موجود زنده حساس برخورد کند. اگزیستانسیالیستها تأکید میکنند که تعلیم و تربیت خوب باید افراد را ترغیب کند تا سئوالاتی مثل «من چه کسی هستم؟»، «من به کجا میروم؟» و «چرا این جا هستم؟» را بپرسند. (اوزمُن و کراور، 1387، 405)
کییرکگور بر این باور است که تعلیم و تربیت باید دینی و در عین حال فردی و شخصی، یعنی متکی به اراده، خواست، درک، شناخت و توان خود فرد باشد. چنین نظامی از تعلیم و تربیت در رشد و تعالی فردیت و ایجاد ارتباط فرد انسان با خداوند نقش برجستهای ایفا میکند. مهمتر و مؤثرتر از خود نظام تربیتی، عاملی معنوی – درونی است که از دورن فرد میجوشد و نقش بسزایی در بازسازی زندگی فردی بر عهده دارد. کییرکگور از این عامل معنوی با عنوان «جهش ایمانی»[2] یاد میکند. (رهنمایی، 1388، 121) برخلاف وی نیچه معتقد است که مبنای زندگی اراده معطوف به قدرت است (کلنبرگ، 1384، 176). فرا انسان، انسانی عالم، متدین و اخلاقی نیست، بلکه او در پی کسب قدرت است و آنچه را که تمایلش به قدرت اقتضاء می کند انجام می دهد. (کرامتی، 1384، 66)
اگزیستانسیالیستها فکر میکنند که تعلیم و تربیت خوب، آن است که بر فرد تأکید ورزد. این فلسفه تلاش میکند تا به هر یک از ما در راههایی که عقل را برای خیر و شر به کار میبریم، یاری نماید. پس اولین قدم در هر تعلیم و تربیتی، شناخت خودمان است. (اوزمُن و کراور، 1387، 406)
[1] . F. Kneller
[2] .leap of faith
]]>