منبع مقاله درباره عزت نفس، رفتار انسان، سلسله مراتب
1 min read
سوم، اگر فرد براي وظيفهايي که خيلي به آن متعهد است پاداش بگيرد، پاداشهاي بيروني احتمال کمتري دارد که انگيزش دروني را کاهش دهند.آن مطالعاتي که اثر زيان آوري از پاداشهاي بيروني را نشان دادند فقط وظايفي را که سطح متوسطي از انگيزش دروني را بهمراه داشتند بررسي کردند.
چهارمين عامل سطح انتخاب يا اجباري ميباشد که فرد در ازاي انجام يک وظيفه احساس ميکند. اگر فرد ميزان بالايي از فشار بيروني را براي انجام يک وظيفه احساس کند احتمال بيشتري دارد که باور کند از نظر دروني برانگيخته شده تا بدين شيوه رفتار کند بنابراين مقدار کمي انگيزش دروني در دسترس است پس زيان کمتري ميتواند توسط اعمال پاداشهاي بيروني صورت گيرد. تبيين اين اثر ميتواند در نظريههاي سنتي اسناد و نظريه ادراک خود يافت شود. اين مشابه عقيده برجسته بودن پاداش است اگر فرد دقيقاً آگاه باشد از اينکه تبيينها يا دلايل خارجي براي توضيح اينکه چرا او اينکار را انجام ميدهد (مانند ميزان زيادي پول براي انجام اينکار وجود دارد يا اگر اينکار را نکنم شغلم را از دست ميدهم) وجود دارد، احتمال بيشتري دارد که او نتيجه بگيرد اين نيروهاي بيروني دليل واقعي وي براي انجام آن رفتار است. هيچ تبيين دروني به نظر نميرسد در چنين وضعيتي قابل تأمل باشد.
سرانجام، درک اينکه شکست در انجام وظيفهاي ممکن است پيامدهاي زيانآوري داشته باشد با اينکه فرد رفتار خود را با انگيزش دروني نسبت ندهد رابطه دارد.
نکته:
اين باور وجود دارد که افراد رفتارهايشان را مشابه با روشي که رفتارهاي ديگران را مشاهده ميکنند، ميبينند، مورد استدلال قرار ميدهند و اسنادهايي دربارهي علل رفتار انجام ميدهند.
زمانيکه يک رفتار توسط مجموعهاي از وقايع بيروني بسيار برجسته به راه ميافتد (مثلا ترس از تهديدها يا تشويق يا پاداشها) احتمال بيشتري دارد که افراد رفتار خودشان را به علل بيروني نسبت دهند.
زمانيکه نيروهاي بيروني آشکار کمي وجود داشته باشد که افراد بتوانند رفتارشان را به آن نسبت دهند احتمال بيشتري دارد که فرض کنند به شيوهي خاصي رفتار ميکنند زيرا آنها دوست دارند و حتي ميخواهند که اينگونه رفتار کنند. به نظر ميرسد که حضور يا غياب عوامل خارجي و نيز تناسب فرهنگ با اين عوامل بطور عمدهاي تعيين ميکند که افراد اسنادهاي دروني يا بيروني درباره عملکردهايشان انجام ميدهند.
هدف از پژوهش در علوم انساني و اجتماعي شناخت انسان است.
راهيابي به ژرفاي ماهيت انسان يکي از مهمترين دغدغهها و نيازهاي اساسي همه عصرهاست که نه تنها عرصه شناخت از خويش را به گونهاي جدي متأثر ميسازد که عرصه شناخت جهان بزرگ هستي و آفرينشگري مثال آن را نيز در ذهن و ضمير جستجوگر آدمي روشنايي ميبخشد (جعفري، 1378).
در اين فصل به برر سي و توصيف متغيرهاي پژوهشي پرداخته خواهد شد، به همين منظور در ابتدا به بررسي مباني تئوريک پژوهشي و سپس به بررسي پيشينهي پژوهش خواهيم پرداخت.
الف) مباني تئوريک
1-انگيزهي پيشرفت
2- عزت نفس
تئوريهاي مختلفي پيرامون انگيزه پيشرفت و عزت نفس تا کنون مطرح شده است که به اختصار به برخي از آنها اشاره ميکنيم.
انگيزهي پيشرفت
به طور کلي انگيزهي پيشرفت بيانگر ميل و علاقه فرد نسبت به انجام دادن کارها، تنظيم محيط کار پرثمر، فائق آمدن به مشکلات، افزايش ميزان کار، رقابت در انتخاب بهتر و بيشتر از طريق افزايش تلاش و پيشي گرفتن از ديگران و به عبارت ديگر، ميل و علاقه به انجام کاري بهتر و کارامدتر از آنچه قبلاً انجام شده است (کانتري، 1385).
نياز به پيشرفت
نياز به پيشرفت عبارت است از ميل به انجام دادن خوب کارها در مقايسه با معيار برتري، اين نياز افراد را براي جستجو کردن (موفقيت در رقابت با معيار برتري) با انگيزه ميکند (مک کلند، اتکينسون، کلارک و لوول، 1983).
اما معيار برتري، اصلاح گستردهي است، به طوري که رقابت يا تکليف مثل حل کردن معما، نوشتن رسالهاي متقاعد کننده، رقابت با خود مثل دويدن در مسابقه در بهترين زمان ممکن که بالا بردن معدل نمرهها، يا رقابت کردن با ديگران مثل بردن مسابقه و شاگرد اول کلاس شدن را شامل ميشود. آنچه در تمام موقعيتهاي پيشرفتي مشترک است اين است که شخص ميداند عملکرد آتي او ارزشيابي معناداري از شايستگي فردي اوست. معيارهاي برتري به اين علت نياز پيشرفت را برميانگيزد که عرصه بسيار معناداري براي ارزيابي ميزان شايستگي فرد تأمين ميکنند (مارشال ريو، ترجمه: سيدمحمدي، 1383).
آلپورت (1970) انگيزه را وضعيت دروني ارگانيسم تلقي ميکند که رفتار و تفکر فرد ناشي از آن است و يانگ (1961) انگيزش را فرآيند فعال کردن رفتار، حفظ فعاليت و هدايت الگومي رفتار تلقي ميکند (خداپناهي، 1382).
ميتوان انگيزش را بدين صورت تعريف کرد که حالت فرض در درون ارکانيسم که رفتار را برميانگيزد و ارکانيسم را به طرف يک هدف سوق ميدهد (راتوس، 1995، ترجمه: گنجي، 1381).
انگيزه
انگيزه يک عامل دروني است که انسان يا به طور کلي، موجود زنده را به حرکت درميآورد و انگيزش حالتي است که در اثر دخالت انگيزه به موجود زنده دست ميدهد (گنجي، 1382).
انگيزش
به حالتهاي دروني ارگانيزم که موجب هدايت رفتار را و به سوي نوعي هدف ميشود، اشاره ميکند. به طور کلي، انگيزش را ميتوان به عنوان نيروي محرک فعاليتهاي انسان و عامل جهت دهنده آن تعريف کرد. انگيزش را به موتور و فرمان اتومبيل تشبيه کردهاند و در اين مقايسه نيرو و جهت مفاهيم عمده انگيزش هستند. بنابراين انگيزش عامل فعالساز رفتار انسان است، انگيزه اصلاحي است که غالباً با انگيزش مترادف به کار ميرود. با اين حال ميتوان انگيزه را دقيقتر از انگيزش و به عنوان حالت مشخصي که سبب ايجاد رفتاري معين ميشود تعريف کرد.
به سخن ديگر انگيزش عامل کلي مولد رفتار به حساب ميآيد در حالي که انگيزه حالت اختصاص رفتار يک شخص ميباشد، مثلاً وقتي که ميپرسيم چرا فلان شخص رفتار خاصي را انجام داد به دنبال انگيزه و هستيم (سيف، 1379).
نظريههاي مربوط به انگيزه پيشرفت
نظريهي فرويد
انگيزه را تابع سه اصل مهم ميدانست که عبارتند از:
1)منبع انگيزه
2) مسير انگيزه
3) هدف انگيزه
به رغم فرويد منبع انگيزه يا جسماني است يعني در اثر تغييرات فيزيولوژيکي بدن ايجاد ميگردد يا اجتماعي که تابع عوامل محيطي خواهد بود. به هر صورت منبع، ايجاد کننده انگيزه است. مسير انگيزه، عبارت است از جرياني که انگيزه بايد به منظور تشخص، طي نمايد و بالاخره هدف انگيزه غايت نهايي است که نيل به آن مورد نظر ميباشد (عظيمي، 1373).
نظريهي دالارد و ميلر:
دالارد و ميلر عنصر با دوام شخصيت را عبارت از عادات ميدانند، و در تعريف عادات اجمالاً چنين ميگويند: “عادت پيوند يا تداعي است که ميان يک انگيزه و يک پاسخ برقرار ميگردد”. بنابراين شخصيت هر کس بستگي به تاريخ زندگي او، يعني عادتهايي که در طول زندگي حاصل کرده است خواهد داشت. عادتها از يک سو با انگيزههاي اولي و اصلي و انگيزههاي ثانوي و فرعي، و از سوي ديگر، با سلسله مراتب پاسخها ارتباط دارند، انگيزههاي اصلي و اولي آنهايي هستند که اصلاً دروني و مربوط به فيزيولوژي بدن ميباشند، مانند گرسنگي، تشنگي و انگيزههاي فرعي يا ثانوي منشعب از انگيزههاي اصلي ناشي از آن هستند و بر اثر يادگيري به وجود ميآيند.
انگيزهي اصلي ذاتاً نيرويي دارد که براي انگيختن به فعاليت کافي است، يعني خود به خود شخص را به حرکت درميآورد، ولي جهت حرکت را تعيين نميکند.
تعيين جهت حرکت بايد ياد گرفته شود. با يادگيري هدف، انگيزهها مشخص ميگردد. دست يافتن به هدف، انگيزه مربوط را تخفيف يا تسکين ميدهد و اين نتيجه مطلوب که پاداش خوانده شده است، موجب تقويت پاسخ يا به عبارت دقيقتر موجب تقويت پيوند ميان انگيزه و پاسخ ميگردد، درجهي اين پيوند بستگي به قوت انگيزه و به دشواري دست يافتن به هدف خواهد داشت (بفخم، 1378).
نظريههاي هنري موري
موري اولين کسي بود که مفهوم نيازها را براي توجيه انگيزش و جهت رفتار به کار برد و آنها را از مطالعه گسترده آزمودنيها بهنجار و با روشهاي به دست آورد.
وي نياز را به عنوان فشار دروني جهت دار ميدانست که تعيين مينمايد افراد چگونه به دنبال پديدهها، اشيا يا موقعيتهاي مختلف در محيط هستند و چگونه به دنبال پديدهها، اشيا يا موقعيتهاي مختلف در محيط هستند و چگونه به آنها پاسخ ميدهند تا با ارضاء نيازهايشان فشار دروني خود را کاهش دهند.
موري و همکارانش (1938) به تدوين فهرست جامعي از نيازهاي انسان پرداختند و آنها را به دو دسته تقسيم کردند.
الف) نيازهاي اوليه يا فيزيولوژيک از قبيل نياز به غذا، هوا، آب، امور جنسي، عمل دفع،
ب) نيازهاي ثانويه يا روانشناختي يا اجتماعي: وي فهرستي از 24 نياز روان شناختي يا اجتماعي از قبيل نياز به پيشرفت، نظم و ترتيب، بازي، طرد مهرورزي، مهر طلبي، شناخت درک و فهم و پندجويي سطلهگري، دنبال روي، استقلال يا خودمختاري، پرخاشگري، خودنمايي، آسيب گزيني، اجتناب از سرزنش و … را شناسايي نمود و اظهار داشت که بسياري از رفتارها او نه لزوماً همه آنها) توسط مجموعهاي نيازهاي فوق کنترل و هدايت نميشوند و هر فرد را ميتوان صاحب مجموعه مشخص از نيازهاي فوق دانست که رفتارش را جهت ارضاي آن نيازي که براي شخصيتش حياتي هستند نيروي بخشيده و هدايت مينمايد (ديو، 1995، ترجمه: سيدمحمدي، 1381).
از ميان نيازهاي گوناگوني فوق، نياز به پيشرفت يکي از برجستهترين نيازها بود و است که در نوشتارهاي تحقيقي پيرامون رويکرد انگيزش به شخصيت، توسعه و گسترش يافته است. وي نياز به پيشرفت را کوشش براي غلبه کردن بر مشکلات و موانع، دستيابي به معيارهاي عالي، رقابت کردن با ديگران و پيشي گرفتن از آنها تعريف مينمود. (کارو روشي ير1981، ترجمه: رضواني، 1375 به نقل از زندي، 1382).
نظريه ديويد مک کلند
مک کلند (1955) روانشناس دانشگاه هاروارد به مدت چهل سال پژوهشهاي گسترده و عميقي را در مورد انگيزه پيشرفت انجام داده است. وي عنوان داشت که نياز به پيشرفت سائقي است که ميتواند رفتار فرد را تقريباً در تمام موقعيتها، هدايت نمايد. نيز معتقد است که بر اثر کنش متقابل که فرد با محيط و جامعه خود برخورد ميسازد، نيازهاي خاصي را ميآموزد. وي به چگونگي پيدايش انگيزه پيشرفت و پيامدهاي اجتماعي آن علاقه داشت و کوشش نمود که در درجه اول انگيزههايي که باعث ميشود فرد نسبت به فرد ديگر تمايل بيشتري براي کار کردن داشته باشد را شناسايي نمايد و سپس مشخص کند که آيا ميتواند چنين انگيزهاي را در افرادي بوجود آورد که رغبتي به کار کردن ندارند؟
پس از انجام بررسيها و مطالعات نظري فراوان در اين زمينه چند فرضيه را طرح کرد:
1-افراد از لحاظ درجهاي که پيشرفت را تجربهاي رضايت بخش تلقي ميکنند، با يکديگر متفاوتند.
2- افراد داراي انگيزه پيشرفت زياد در مقايسه با افرادي که انگيزه پيشرت کمي دارند موقعيتهاي زير را ترجيح ميدهند و در اين موقيتها سختتر کار ميکنند:
الف) موقعيتهاي مشتمل بر مخاطره متوسط تکاليفي را ترجيح ميدهند]]>